دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳ - ۰۸:۴۰
همسرم دوست داشت با جانباز ازدواج کند / خودم را مدیون امام زمان (عج) می‌دانم

حوزه/ بنده خودم را مدیون سفره امام زمان علیه السلام دانسته و این لباس را برای خودم افتخار می‌دانم و حاضر نیستم به هیچ قیمتی این لباس را کنار بگذارم.

به گزارش خبرگزاری حوزه، در هفته دفاع مقدس و سالروز آغاز رشادت ها، جانفشانی‌ها و فداکاری‌های غیورمردان آن دوران هستیم که به همین مناسبت گفت و گویی با حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر قربانی، جانباز هشت سال دفاع مقدس داشتیم که تقدیم شما خواهد شد.

* ضمن تشکر از حضور در رسانه رسمی حوزه های علمیه، در ابتدا برای ما بفرمایید که چه زمانی و با چه انگیزه‌ای وارد جبهه‌های حق علیه باطل شدید؟

بسم الله الرحمن الرحیم؛ ضمن تشکر از دعوتی که داشتید، بنده در همان روزهای اول جنگ، حدود بیست روز از جنگ گذشته بود که به همراه عده زیادی از طلبه ها در نوبت اول به اهواز رفتیم و در آنجا در یک مدرسه‌ای روبروی صداوسیمای مرکز خوزستان مستقر شدیم.

بعد از چند روزی به همراه چند تن از طلبه‌ها که جزو گروه شهید چمران بودیم، مأموریت‌ها را در روزها از طرف غرب اهواز، سوسنگرد و حمیدیه انجام می دادیم و این اولین حضور بنده در جبهه بود که بعد از چند روز برگشتیم.

در آن زمان ۲۱ سالم بود که دروس حوزوی را گذرانده بودم، چون از سال ۱۳۵۴ طلبه شدم.

* امکانات نظامی شما در ابتدای جنگ چگونه بود؟

امکانات کم در آن زمان برای ما کاملا مشهود بود.

مثلا برای فشنگ برای ما جیره می دادند، از طرفی اجازه نمی‌دادند که ما تیراندازی کنیم؛ انگار این تیراندازی کردن ما شبیه به کار حرامی بود.

در صورت انجام چنین کاری، از طرف مسئولین مربوطه مواخذه می‌شدیم؛ فرماندهی هم به ما گفته بود که خیلی تیراندازی نکنید، چون فشنگ نداریم.

همسرم دوست داشت با جانباز ازدواج کند / خودم را مدیون امام زمان (عج) می‌دانم

* اولین عملیاتی که شرکت کردید، کدام عملیات بود؟

بنده در یک عملیات آفندی و یک عملیات پدافندی شرکت داشتم. مثلا در یک عملیات پدافندی که شرکت داشتم، یادم می‌آید که عراق به اندازه ۴۸ ساعت به شهر حمله کرد و ما در موضع دفاعی بودیم.

عملیات دیگری که در آن شرکت داشتم، عملیات والفجر ۳ بود که در آن جانباز شدم و در سال ۱۳۶۲ در آن عملیات حضور داشتم.

* چه اتفاقی افتاد که به درجه رفیع جانبازی رسیدید؟

این اتفاق در خط مقدم رخ داد و بنده در ساعت هفت و نیم صبح ۱۲ مرداد سال ۱۳۶۲ در داخل سنگر بودم. در آن روز مشغول تبلیغ بودم و عملیات پیش‌روی داشتیم و یک خط و خاکریز دفاعی زده بودیم که در داخل سنگر با یک بسیجی حضور داشتم که سنگر ما با گلوله خمپاره ۱۲۰ منهدم شد و ترکش آن به دست راست و پای راست من اصابت کرد و از ناحیه دست راست از آرنج و از ناحیه پای راست از بالای ران قطع عضو شده و جانباز شدم.

* بعد از این اتفاق، آیا هوشیاری داشتید که ببینید در اطرافتان چه اتفاقی افتاده و شما را به کجا می‌برند؟

آن‌طور که یادم هست، حدود سی ثانیه در یک حالت گیجی و شوکه‌ای بودم، ولی بلافاصله به خودم آمدم و به اطراف خودم نگاه کردم و دیدم که دست و پایم قطع شده است، اما در این حالت هوشیاری داشتم و بیهوش نشدم.

* لحظه‌ای که این اتفاق برایتان رقم خورد و از ناحیه دست و پای راست قطع عضو شدید، از حضور در فضای جبهه پشیمان نشدید؟

واقعیت این است که در آن لحظات بیشتر به این فکر بودم که خدایا با این دست خالی چه کنم؛ بیشتر به این فکر بودم که الان فرشته قابض الارواح به سراغ من می‌آید و با این اعمال، به چه شکل و شمایلی پیش من می‌آید و چگونه با من برخورد می‌کند.

ذهنم بیشتر مشغول رفتن بود و توشه و اعمالم ذهنم را خیلی درگیر کرده بود.

همسرم دوست داشت با جانباز ازدواج کند / خودم را مدیون امام زمان (عج) می‌دانم

* بعد مجروحیت شما را کجا بردند؟

بعد از این اتفاق، دو امدادگری که مشهدی بودند، مرا در برانکارد گذاشتند و داخل مثلا یک آمبولانسی گذاشتند و حدود ۴۰ دقیقه‌ای طول کشید تا به بیمارستان صحرایی که در دهانه دشت مهران ساخته بودند، برسیم.

بنده در مسیر کلا بیهوش بودم و به محض اینکه در تخت بیمارستان خوابیدم، آمپولی به من تزریق کردند که با همان آمپول به حالت کما رفتم و بعد از ۴۸ ساعت به هوش آمدم.

جالب اینجاست که بعد از اینکه به کما رفتم، فکر کردند که بنده شهید شدم و مرا به عنوان شهید داخل معراج شهدا برده بودند؛ اما رفقا رفته بودند و نگاه کرده بودند که من هنوز نفس می‌کشم و ما را از داخل شهدا بیرون کشیدند.

وقتی کسی را به معراج الشهدا می‌برند، معنی‌اش این است که این شخص شهید شده است، اما بعد از تزریق ۴۰ کیسه خون، جان گرفتم و به هوش آمدم.

* در آن زمان این امکان وجود نداشت که پیوند دست و پا انجام بگیرد و قطع عضو نشوید؟

شاید در آن زمان امکان این کار وجود داشت و اگر امکانات لازم و متخصص این امر وجود داشت، این کار انجام می‌شد؛ اما فرصت لازم وجود نداشت و صدها نفر مشابه بنده وجود داشتند؛ علاوه بر این، افراد حاضر در بیمارستان ها همه در سطحی نبودند که این کار را انجام دهند و امکاناتی برای این امر فراهم نبود و اگر دیر اقدام می‌کردند، زخم من عفونت کرده و به خون سرایت می کرد.

یکی از دوستان طلبه ما می‌گفت که ما به مسئولین مربوطه بیمارستان گفتیم که آیا امکان دارد که این اعضا را قطع نکنید؟ که مسئول مربوطه گفته بود: اگر می‌خواهید ایشان از اتاق عمل زنده بیرون بیاید، باید قطع کنید و اگر می‌خواهید که به شهادت برسد، دست نزنید و بگذارید در همین حال بماند.

برای جلوگیری از سرایت عفونت زخم به خون، مجبور یه قطع عضو بودند و اگر خون عفونی می‌شد، زنده ماندن منتفی می‌شد.

* در آن ایام، روند درمانی شما چگونه گذشت؟

تمام این موارد مربوط به ایلام بود، چون مرا با هلی‌کوپتر از مهران به ایلام آورده بودند و در ایلام بستری بودم.

بعد از این مراحل، بنده را به مشهد آوردند؛ ما با یک هواپیمای پر از مجروح از فرودگاه کرمانشاه به مشهد منتقل شدیم و در بین بیمارستان‌های مشهد ما را تقسیم کردند که ما در بیمارستان شریعتی مشهد بستری شدیم.

این بیمارستان در مقایسه با بیمارستان های ایلام امکانات خوبی داشت، ولی در عین حال زخم من ویروسی شد که خودش داستان مفصلی دارد.

در آن ایام که ما متأهل بودیم، حدود یک ماه ونیم در بیمارستان مشهد بستری شدیم.

همسرم دوست داشت با جانباز ازدواج کند / خودم را مدیون امام زمان (عج) می‌دانم

* شما در زمان مجروحیت متأهل بودید؟ عکس العمل خانواده بعد از این اتفاق چه بود؟

بله؛ بنده متأهل بودم و این اتفاق در آن ایام که ما در عقد بودیم، برکاتی داشت؛ از جمله برکات این اتفاق این بود که پیوند دو خانواده با هم مستحکم شد، طوری که خانم ما به ما نامه نوشتند که من از اول می‌خواستم با جانباز ازدواج کنم و خدا را شکر می‌کنم که به من توفیق داده و مرا به آرزویم رسانده است.

* حاصل این ازدواج چند فرزند بوده است و اینکه فرزندان شما از جانبازی پدر ناراحت نیستند؟

بنده تا به امروز از فرزندان خودم در این مورد نه چیزی شنیدم و نه از رفتارشان نسبت به این مسئله واکنش منفی‌ای احساس کرده‌ام.

نه الحمدلله بچه‌های ما اینطور نیستند. جوانان امروزی خصوصیات خاص خودشان را دارند و من نباید انتظار داشته باشم که همانند من باشد، ولی در عین حال بنده در مورد واکنشهای فرزندانم نسبت به انقلاب و دفاع مقدس نکته منفی‌ای نشنیده‌ام.

ما از روز اولی که با همسرمان ازدواج کردیم، با هم عهد و پیمان بستیم که در این راه بمانیم. بعد از جانبازی یک پیمان مجددی در این مورد بستیم و بنده تاکنون در این چند سال جانبازی، هرگز از ایشان واکنش منفی در گفتار و رفتار نسبت به این موضوع نشنیده‌ام.

* مشکلاتی که همسر یک جانباز تحمل می‌کند، به چشم ما نمی‌آید و مشهود نیست؛ می‌خواستیم از مشکلاتی که همسران جانبازان و خانواده جانبازان در این راه متحمل می‌شوند، نکاتی را بفرمایید.

بله؛ این مشکلات برای خانواده جانبازان طبیعی است و همسران جانبازان زحمات زیادی را می کشند؛ افرادی که جانباز نیستند به راحتی می‌توانند در اماکن مختلف حضور پیدا کنند؛ نوعا محرومیت های ما در این مسئله، مادی است و الحمدلله محرومیت معنوی کمی داریم، ولی خدای متعال در عوض این کار، امکانات دیگری جایگزین کرده است که باعث همپوشانی عجیبی نسبت به ضعف‌های زندگی می‌شود.

الحمدلله رفت و آمد به اماکن زیارتی معنوی جبران کننده دیگر ضعف‌های زندگی است.

مشکلات و محرومیت های مختلف زندگی جانبازان محترم طبیعی است، ولی اینکه در زندگی احساس کمبودی متعارف وجود داشته باشد را نداریم؛ حتی مسئله جانبازی یک سری قوت های مختلفی برای ما داشته است که این نقاط قوت نسبت به ضعف‌های ما بسیار باارزش‌تر است.

* با توجه به اینکه از ناحیه دست راست و پای راست قطع عضو هستید، برای ما بفرمایید که از چه زمانی به دنبال پای مصنوعی رفتید و آیا استفاده از پای مصنوعی، سختی ندارد؟

پای مصنوعی برای ما مثل غذا و هوا برای دیگران است، اینکه سؤال پرسیدید که از چه زمانی به فکر این مسئله افتادید، جواب این است که از همان اول دوره جانبازی.

ما یک قدم هم نمی‌توانستیم راه برویم و به خاطر همین به این کار اقدام کردیم؛ بنابراین داشتن پای مصنوعی برای من حس و فکر نبود، بلکه یک ضرورت زندگی بود.

انسان طوری آفریده شده است که در مواقع وجود یک نعمت، قدر آن نعمت را نمی‌داند و خیلی از امکانات نعمت را مورد استفاده قرار نمی‌دهد. آنقدر امکانات بی‌شمار و ناشناخته‌ای در کنار انسان وجود دارد که وقتی از یک نعمت محروم می‌شود، نعمت های از دست رفته احیا شده و به چشم می‌آیند؛ همه این حالات را ما با جان و دل احساس کرده‌ایم.

همسرم دوست داشت با جانباز ازدواج کند / خودم را مدیون امام زمان (عج) می‌دانم

در همین رابطه خاطره‌ای را عرض کنم و آن هم این است که ما در سال ۱۳۶۳ با کاروان جانبازان سفر مکه داشتیم و چهل نفر جانباز قطع عضو بودیم.

یک جانباز زنجانی به نام آقای ابراهیمی در بین ما بود که از ناحیه دو دست از آرنج و دو پا از بالای ران، قطع عضو بودند و حتی این بزرگوار دو چشمشان هم تخلیه شده بود و به اصطلاح روشن دل بودند، اما شاید باورتان نشود که ما در برابر ایشان اظهار عجز می‌کردیم.

این جانباز بزرگوار آنقدر انسان توانمند و مقتدری بود که حجاج دیگر کشورها او را به عنوان الگو به کاروان های خود می بردند و درخواست می‌کردند که برای کاروان های ما صحبت بکنید.

بنده یادم است که از کاروان حجاج ترکیه برای روحیه دادن و سخنرانی در جمع آنها به سراغ این بزرگوار آمده بودند؛ ایشان با ویلچر خود از پله ها رفت و آمد می‌کرد؛ بنابراین وقتی انسان دو چشم خود را از دست می دهد، به یک توانمندی‌های ناشناخته ای که تا به حال برای آنها توجهی نداشته، خواهد رسید.

بنده هم در این دوره جانبازی به توانمندی‌های ناشناخته خودم پی بردم؛ قبل از جانبازی، با دست راست می‌نوشتم، اما بعد از جانبازی با دست چپ شروع به نوشتن کردم.

یک رفیقی داشتیم به نام آقای رهبری‌زاده که دبیر دبیرستان‌های مشهد بودند.

ایشان می‌گفتند که آقای فلانی شما وقتی که سالم بودید با دست راست می‌نوشتید یا با دست چپ؟ جواب دادم: با دست راست. گفتند که این دفتر و این هم خودکار؛ از امروز تمرین به نوشتن با دست چپ را شروع کنید.

بنده آن زمان ناراحت شدم که این آقا مرا درک نمی‌کند، اما بعدا معلوم شد که من ایشان را درک نمی‌کردم و الحمدلله الان با دست چپ، روان و زیبا می‌نویسم.

به افرادی که توانمندی و سلامت جسمانی را دارند توصیه می‌کنم که شما از این امکانات خدادادی غافل نباشید. انسان توانمندی های زیادی دارد و تا می‌توانید از این امکانات استفاده کنید.

دکتر طه حسین مصری با اینکه نابیناست، ولی در چندین رشته علمی دکتری دارد. رودکی نابینا بوده است، ولی همه این افراد در تاریخ ماندگار شده‌اند و علت این امر این است که از توانمندی‌های خدادادی و ناشناخته خود که ما به آنها توجه نداریم، نهایت استفاده را کرده‌اند.

* امکان استفاده از دست مصنوعی برای شما نبود؟

امکان استفاده از دست مصنوعی برایم امکان‌پذیر است، ولی به باز و بسته کردن آن نمی‌ارزد؛ یعنی بهره‌وری پایینی نسبت به مشکلات و زحماتش دارد.

اگر این دست مصنوعی به صورت الکترونیکی یا همراه با امکانات هوش مصنوعی بود، تحولات خوبی می‌شد و امکان بهره‌وری بهتری در این امر فراهم می‌شد؛ ولی با وضعیت فعلی، زحماتش برایم بیشتر از استفاده اش است و به همین دلیل به سراغ دست مصنوعی نمی روم.

* شاید خیلی ها بعد از جانبازی از جنابعالی انتظار پوشیدن لباس مقدس روحانیت را نداشتند؛ چون بالاخره جانباز هستید و سخت است؛ با این حساب چرا همچنان، ملبس رفت و آمد می‌کنید؟ نیت و هدف شما از این کار چه بوده است؟

بنده خودم را مدیون سفره امام زمان علیه السلام دانسته و این لباس را برای خودم افتخار می‌دانم و حاضر نیستم به هیچ قیمتی این لباس را کنار بگذارم.

جالب این است که همه جا با لباس می‌روم، حتی در جاهایی که دیگران به خاطر برخی از مسائل، لباس را نمی‌پوشند، همان‌جا هم لباس دارم که مردم هم در این موقعیت به ما احترام می‌گذارند.

من تعمداً این لباس را پوشیدم تا حداقل اگر با زبانم نمی‌توانم تبلیغ کنم، در مقام عمل بتوانم دین الهی را تبلیغ کنم؛ چون عده‌ای از افراد وقتی در این لباس، جانبازی مرا می‌بینند، نظرشان نسبت به دین و انقلاب واقعا متحول می‌شود.

همسرم دوست داشت با جانباز ازدواج کند / خودم را مدیون امام زمان (عج) می‌دانم

گاهی این جانبازی تأثیرات مهمی در وجود انسان ها می گذارد که ما و شما از این تأثیرات بی خبر هستیم و من خودم این تأثیرات را می ‌بینم.

چند روز پیش بود که ما مشهد رفته بودیم، راننده ای که اصلا روحانی جانباز ندیده بود، بعد از دیدن ما، به مخالفین روحانیت و کسانی که علیه روحانیت دشمنی می‌کنند، ناسزا می‌گفت.

اگر حتی یک مورد وجود داشته باشد که در مورد این حق پایمال شده از روحانیت آگاه شود، در این صورت من باقیات الصالحاتی گذاشته‌ام که برای آنها افتخار می کنم.

* خاطره طنزی از ایام دفاع مقدس به خاطر دارید که برای ما تعریف کنید؟

یکی از رفقا می‌گفتند که ما در دو کوهه بودیم که هدایای مردمی می‌آمد و یکی از این هدایا گوسفندهایی بودند که ما در بخشی از دو کوهه این‌ها را نگه‌داری می‌کردیم.

این رفیق ما تعریف می کند که ما آدمی بودیم که دنبال شر بودیم. در صبح روزهای پنجشنبه دعای توسل داشتیم. ما آمدیم دیدیم که از اندیمشک کاروان رزمندگان رسیدند و من تو این فکر بودم که یک حرکتی باید بزنم؛ دیدم که ۲۰۰ گوسفند در آخور هستند و بلافاصله درب این آخور را باز کردیم و گفتیم که این‌ها را به چرا بفرستیم.

در همین حین گوسفندان بدون توجه به محل برگزاری دعای توسل، یک راست وارد جمعیت دعای توسل‌خوان شدند؛ از یک طرف رزمندگان یا وجیه عندالله می‌گفتند و از این طرف گوسفندان با صدای خودشان آنها را تایید می‌کردند و این حالت چندین بار تکرار شد. فرمانده عصبانی شده بود. این رفیق ما تعریف می کردند که یکی از فرماندهان بدو بدو آمد سراغ من را گرفت و گفت این کار، کار شماست و خودت باید جمعش کنی.

* جنابعالی به عنوان یک روحانی در دفاع مقدس حضور داشتید؛ از نقش روحانیت هم برای ما بفرمایید.

نقش روحانیت در دفاع مقدس را ما می‌توانیم در چهار سطح دسته بندی کنیم.

سطح اول، مراجع

سطح دوم، علما

سطح سوم، اساتید و فضلا

سطح چهارم، عموم طلبه های حوزه علمیه هستند.

در سطح اول، جایگاه مراجع به خاطر وجود فتاوای حمایتی از انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و حضور در میدان عمل، ممتاز بود و از طرفی، مردم و رزمندگان این مسئله را احساس می‌کردند.

در رأس مراجع عظام تقلید، خود حضرت امام خمینی (ره) حضور داشتند که پیر و مراد جوانان رزمنده دفاع مقدس بودند. رزمندگان آن ایام تمام آرزوها و آرمان‌های خود را در وجود امام تصور می‌کردند.

اگر امام کلام، دستور و حتی اگر نصیحتی داشتند، اطاعت می‌شد و امام از این جایگاه مردم را به دفاع مقدس دعوت می کردند؛ این نقش مهم امام به عنوان گل سرسبد روحانیت بود.

نقش دیگر امام، فرماندهی کل قوا بود. در تمام کارزاهای دفاع مقدس فرماندهی کل قوا با اجرای دستور او و هماهنگی نیروها انجام می‌شد.

امام از طریق نمایندگان و عیون خود به جبهه ها نظارت داشته و رزمندگان اسلام، امام را در کنار خود حس می کردند؛ در واقع امام در سنگر رزمندگان حاضر بود نه در جماران.

این مبارزه امام در کنار رزمندگان برای آنها انرژی مضاعفی می داد؛ بنابراین امام (ره) با این شئونات مذکور نقش آفرینی بسیار تعیین کننده‌ای را داشتند. این همان سطح اول از حضور مراجع بود که بیان شد.

سطح دوم حضور روحانیت در دفاع مقدس، وجود علما بودند که به معنای واقعی کلمه پناهگاه مردم در جبهه‌های حق علیه باطل بوده و هستند.

بنده به طور مشخص از مرحوم حضرت آیت الله بهاءالدینی اسم می‌برم که این بزرگوار به منزله پدر دلسوز در کنار رزمنده ها بودند. رزمندگان وقتی شروع به یک عملیاتی می‌کردند، در کنار نصایح ایشان می‌نشستند و انرژی می‌گرفتند و راه خودشان را پیدا می کردند.

گاهی علمای حاضر در دفاع مقدس که به مناجات می پرداختند، اطراف آنان مجموعه عظیمی از رزمندگان بودند و با این کار شور و حماسه بزرگی ایجاد می‌شد؛ مثلا میرزا جواد آقای تهرانی وقتی از مشهد به سمت جبهه های جنگ می رفتند، رزمندگان حال و هوای معنوی عجیبی را پیدا می کردند. این همان تاثیر مستمر روحانیت در جبهه ها بوده است.

وقتی بزرگانی همچون آیت الله صدوقی، آیت الله مشکینی، آیت الله جوادی و ... به پیشگاه رزمندگان در جبهه ها می رفتند، آثار حضور این بزرگان به وضوح در جبهه ها مشهود بود.

همسرم دوست داشت با جانباز ازدواج کند / خودم را مدیون امام زمان (عج) می‌دانم

سطح سوم حضور روحانیت در دفاع مقدس، استاتید و فضلای حوزه علمیه بودند.

حضور اساتید و فضلا علاوه بر تقویت روحیه رزمندگان، باعث تقویت بنیه علمی آنها می‌شد.

اگر کسی شبهه‌ای در مورد دفاع مقدس داشت، از طرف این مجموعه پاسخ داده می‌شد.

به طور مشخص بنده می‌توانم از این سطح به حضور افرادی مثل استاد احمد عابدی نام ببرم. رزمندگان شبهات و سؤالاتی در زمینه های مختلف دینی داشتند که از طرف ایشان پاسخ داده می شد.

بنابراین بنیه علمی رزمندگان با حضور اساتید تقویت می‌شد؛ یعنی حضور روحانیت در سطح اساتید و فضلا این خلأ را پر می‌کرد.

به عنوان مثال حضور مرحوم آیت الله شاه‌آبادی که در جزیره مجنون به شهادت رسیدند، باعث تقویت بنیه علمی و پاسخ به سؤالات و شبهات در فضای جبهه بود.

سطح چهارم حضور روحانیت، وجود و حضور طلاب در جبهه‌ها بوده است. مأموریت و نقش ذاتی طلاب همان تبلیغ لسانی و عملی آنها بود.

یکی از نقش‌های تعیین‌کننده در مسیر درست حرکت جبهه‌ها، وجود این قشر از مجموعه روحانیت بود.

تبلیغ در نوع خود دارای ابعاد مختلفی است؛ یکی از ابعاد تبلیغ، امامت جماعت و بیان احکام شرعی، به ویژه احکام جبهه و دفاع مقدس از رساله حضرت امام بوده است.

سخنرانی این قشر از روحانیت با محوریت و موضوع جهاد و شهادت، موجب تقویت اعتقادی رزمندگان در دفاع مقدس بود.

برگزاری جلسات و نشست های معنوی و معرفتی توسط طلاب مثل دعای کمیل، مجلس روضه و زیارت عاشورا و یا حلقه‌های علمی و معنوی، برنامه های مهمی بود که توسط طلاب در طول دفاع مقدس دنبال می‌شد.

خدمات روحانیت در این حیطه کاری جبهه خلاصه نمی‌شد، چون این قشر کارهای خدماتی زیادی را انجام می‌دادند، مثلا در جایی که لازم بود رانندگی، نانوایی، آرایشگری، شست و شو و همه این قبیل کارها را در جهت خدمات‌رسانی به رزمندگان انجام می دادند.

در کنار هم این ها آنچه که حضور طلبه‌ها را ضروری می‌کرد، تقویت روحی رزمندگان بود. رزمندگان با دیدن طلبه‌ها در جبهه، یک قوت و نیروی مضاعفی می‌گرفتند که به تعبیر خودشان به اندازه یک تانک برای آنها انرژی می‌داد.

در اینجا من خاطره‌ای عرض کنم و آن هم این است: یکی از فرماندهان نقل می‌کنند که نیروهای ما آنقدر زیر آتش، روحیه خود را از دست داده بودند که کاملا خسته و زمین‌گیر شده بودند و من به عنوان فرمانده هر چقدر تلاش کردم، نتوانستم آنها را برای ادامه نبرد از زمین بلند کنم.

به عنوان فرمانده دستور دادم، ولی گوش نکردند، به عنوان یک برادر از آنها خواهش کردم، بلند نشدند و پیش آنها حتی گریه و زاری و التماس کردم، باز هم از جای خود بلند نشدند.

دراین‌جا بود که یک مرتبه طلبه عمامه به سری با لباس های بسیجی خاکی بلند شد و گفت: برادران عزیز؛ مگر ما نبودیم که حسین حسین می گفتیم تا به کربلا برسیم، پس این همه قرار و وعده ما چه شد؟ همین الان وقت حسین حسین گفتن است و این هم جاده و راه که آماده شما رزمندگان است، چرا نشسته‌اید؟

فرمانده این عملیات می‌گفتند: وقتی که این طلبه این‌ها را گفتند، همه رزمنده‌ها متحول شده و پشت سر این روحانی بسیجی صف کشیدند، طوری که حتی یک نفر هم پشت سر او باقی نماند و با هجوم به دشمن یک موفقیت بسیار مهمی به دست آوردیم.

در این ماجرا تنها کسی که به شهادت رسید همان طلبه بسیجی‌ای بود که خودش دیگران را دعوت به خط شکنی کرد.

همسرم دوست داشت با جانباز ازدواج کند / خودم را مدیون امام زمان (عج) می‌دانم

* از نقش روحانیت در پشتیبانی از جبهه هم نکاتی را بفرمایید.

نقش روحانیت در پشتیبانی از جبهه، شامل دو عرصه مهم بود.

عرصه اول همان عرصه نبرد بود که معمولا بدنه روحانیت طلاب بودند و حضور مستقیم داشتند. در این عرصه روحانیت از بسیجی عادی تا بیسیمچی و خدمات دهی روحانیت حضور داشتند و این حضور به فرماندهی هم ختم می‌شد.

ما فرماندهانی از روحانیت مثل شهید برونسی، شهید ردانی پور، شهید کاوه و دیگر شهدای فرمانده طلبه در دفاع مقدس داشتیم و برخی از این افراد ملبس نبودند و بعدها مشخص شدند که جزو روحانیت هستند.

عرصه دوم حضور روحانیت، حضور مؤثر آنها در پشت جبهه ها بود؛ مثلا تریبون نماز جمعه و امام جمعه شهرستان‌ها، بسیاری از بسیجیان را از نمازهای جمعه شهرشان به جبهه عازم می‌کرد.

من خاطرم است که یکی از شهدا در وصیت نامه خود نوشته بود که من حضور در جبهه و تغییر دیدگاه و احیای حیات اخرویم را مدیون فلان امام جمعه هستم و حتی شهادتم را مدیون ایشان هستم.

علاوه بر این، مساجد که با محوریت امامان جماعت سنگرهای جبهه را تقویت می‌کرد، با برگزاری مراسمات مختلف، مردم را در دفاع از کشور بسیج می کردند و در برخی موارد روحانیت به صورت مستقیم وارد جبهه شده و کمک ها را به جبهه می‌رساندند.

در آن ایام جبهه، بنده خاطرم است که به من اطلاع دادند که با یک کامیون از یزد خیار آورده‌اند، ما رفتیم و دیدیم که کامیون ۸ تن است ولی خیاری وجود ندارد؛ به راننده گفتم این که خیار نیست؛ خربزه ست؛ ولی راننده جواب داد: ما یزدی ها به همین‌ها خیار می‌گوییم.

* در حال حاضر شاهد برخی اتفاقات و مشکلات در کشور هستیم که با روحیه معنویت و ایثاری که در زمان دفاع مقدس وجود داشته، کمی فاصله دارد؛ آیا وجود این موضوعات، شما را که در راه ایران و انقلاب، دست و پای خود را اهدا کرده اید، دلسرد و ناامید نمی کند؟

تا جمهوری اسلامی و رهبری عزیز بر کشور حاکمیت داشته باشند و تا این صدای اذان از مرکز مقاومت به گوش برسد، ما امیدوار هستیم؛ البته این آسیب ها زیبنده نظام نیست، هر چند بنیان انقلاب اسلامی را ریشه کن نمی کند و جمهوری اسلامی ریشه دار تر از این حرفهاست؛ اما از این آسیب ها ضرر می‌بینیم و این آسیب‌ها جمعی از هم‌قطارهای ما را پیاده می کند و این برای ما ناگوار است.

ما باید تمام توان خود را باید به کار بگیریم تا بتوانیم با ارگان های مهم، خصوصا حوزه‌های علمیه جمع زیادی را وارد قطار انقلاب کنیم.

فردای قیامت همه ما صاحبان قلم، علما و طلاب و روحانیت مسئول هستیم و باید به وظیفه خود عمل کنیم و باید بدانیم که جای ناامیدی نیست و الان جای تلاش است.

شما باید کاری کنید که کسانی که صاحب اندیشه ناب امام و انقلاب هستند، به کار گرفته شوند.

قشر معلم و روحانیتی که به آنها در حال حاضر مراجعه نمی‌شود، جزو این اقشار هستند و باید این نعمت های فراموش شده به کار گرفته شوند. ما می توانیم این مجموعه ها را با برنامه‌ریزی‌های مختلف تأمین نموده و این کاستی ها را جبران کنیم.

الحمدلله امروزه مقاومت اسلامی که جزو آثار و برکات و بازوی مهم جمهوری اسلامی است، حرف اول را می‌زند؛ با این برکات بزرگ جمهوری اسلامی نباید ناامید شویم، چون تازه ثمره خون شهدا و انقلاب را می‌بینیم و ان شاءالله آثار بیشتر از این که همان ظهور حضرت حجت باشد را خواهیم دید.

گفت‌وگو و تنظیم: محمد رسول صفری عربی - حسین پاشائی

فیلم کامل گفت‌وگوی حوزه نیوز با حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر قربانی، روحانی جانباز دفاع مقدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • منتشرشده: ۳
  • در صف بررسی: ۰
  • غیرقابل‌انتشار: ۰
  • محمد مهدی اسلامی IR ۱۰:۲۷ - ۱۴۰۳/۰۷/۰۲
    __ بسمه تعالی __ با سلام و درود بر حضرت حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای قربانی و سپاس از عزیزان خبر گزاری حوزه ، ایدهم الله تعالی سلامتی و سعادت دارین را از خدای تعالی برای آن بزرگوار و این عزیزان خواهانم . عهد بستیم ما دو با هم هر دومان __ در ره دین خدا بر مردمان __ خدمت دائم کنیم در همسری __ کسب خشنودی حق با همبری __ کرده باشیم و بمانیم شادمان __ زین طریق همواره ماند یادمان __ خود نگهداریم بین قادمان __ بندگان خوب را هادی شویم __ جمله شان را مایه ی ِ شادی شویم __
  • محمد مهدی اسلامی IR ۱۰:۴۱ - ۱۴۰۳/۰۷/۰۲
    با عرض پوزش ، لطفاََ یک افتادگی از قلم را که سهواََ صورت گرفته است ، اضافه بفرمائید :« خود نگهداریم بین قادمان __رهنما باشیم نیز بر نادمان » __ متشکرم .
  • محمد IR ۲۱:۴۶ - ۱۴۰۳/۰۷/۰۲
    ما مدیون جانبازان کشورمون هستیم